نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نفس و مامان و بابا

عروسی عمه هدیه

سلام عزیزه دلم  هفته ی پیش دوشنبه 19 اسفند عروسی عمه هدیه بود منم از صب جوجورو گذاشتم پیشه بابا حمید و با مامان جون و عمه ها و خاله آزی رفتیم آرایشگاه و کلیییییییی خوشگل شدیم  فدات بشم الهی نمیدونی چقد ناز شده بودی تو عروسی، یه لباس عروسه کوچولوووووووو تنت کردم و یه هد هم خاله آزی واست بافته بود اونم زدم به سرت و کفش سفید کوچولو ها هم پات کردم و ..... خیلی خوردنی شده بودی هر کی میومد کلیییییییی قربون صدقه ی تو میرفت دایی علی که دیگه دلش ضعف میرفت همششششش زنک میزد میگفت ناهید نفس رو بردار بیار دمه در  یه سره میومد میگرفتت بهار میگفت علی به عشقه نفس اومده تهران عروسی عه خیلی خوش گذشت کاش بزرگ بودیو یادت میموند. ...
26 اسفند 1392

واکسن 4 ماهگی عشقم

عزیز دلم دوشنبه 5 اسفند صبحه زود با مامان جون طاهره و بابا اسدالله رفتیم واکسنه 4 ماهگیتو زدیم اولش خواب بودی و با مامان جون بزور بیدارت کردیم چون گفتن تو خواب واکسنو نمیزنن خلاصه با قلقلک بیدارت کردیم و رفتیم واکسنتو زدیم کلی هوااااااااااااااااار کشیدی ولی تا سواره ماشین شدیم آروم شدی مامان بهت شیر داد و تو با حرصصصص کامل میخوردی خخخخخ فدات بشم الهی که همه کارات بامزس عصر هم مامان جون مریم اومد و با آژانس رفتیم خونه ی اونا و شب رو اونجا موندیم که مامان جون کمکمون کنه  خداروشکر اصلا اذیت نشدی یه کوچولو تب کردی که اونم سریع اومد پایین تبت شبه قبلشم رفتیم پیشه دکتر جوادپور خییییییییلی دکتره خوب و با شخصیتیه  وزنت 5400 و قدتم ...
11 اسفند 1392
1